روزی روزگاری مردی به یه نفر بدهی داش این بنده خدا به هر دری زد که پول جور کنه بدهیشو بده نتونست پس تصمیم گرفت از دید طلبکار در امان بمونه ولی یه روز که طلب کار کمین نشسته بود بدهکار رو خفت میکنه و میگه باید بریم پیش قاضی تا حکم کنه بدهکارم میبینه کاری نمیتونه انجام بده میگه باشه بریم پیش قاضی هر حکمی داد قبول میکنم تو راه بدهکار به این فکر میفته فرار کنه در یه خونهه باز بود سریع میدویه میره تو خونه طلب کارم دنبالش میکنه بدهکار از پله ها میره بالا تا میرسه به پشت بام بعدش میبینه طلب کارم دنبالشه چاره ای نمیبینه بسم الله میگه و خودشو پرت میکنه پایین از شانسش زن حامله ای در حیاط بود بدهکار صاف میفته رو سر این زن بچه سقط میشه شوهر زن میاد و خفته بدهکار رو میچسبه که تو بچه منو کشتی باید دیه بدی طلب کارم از راه میرسه خفت بدهکار و میچسبه بدهکار بدبخت میگه باشه باشه من داشتم با این اقا میرفتیم دادگاه تو هم بیا تا بریم سه تایی راه میفتن میرن سره راه یه اسبی رم کرده بود و فردی داد میزدو ملتمسانه از مردم میخواست که اسبش را بایستانن بدهکار سنگی ور میدار و سمت اسب پرتاب میکنه که اسب رو وایسونه سنگ به چشم اسب برخورد میکنه و چشم چپ اسب کور میشه!صاحب اسب خفت بدهکار میکنه که ای مرتیکه چشم اسب گرانبهای منو کور کردی باید خسارت بدی بدهکار میگه من داشتم با این دو نفر میرفتم پیش قاضی تو هم بیا بریم هر چی قاضی گفت قبول میکنم 4 نفری راه میفتن سمت دادگاه سر راه یه خری داخل باتلاقی گیر افتاده بود و صاحبش تقاصای کمک کردم هر کدوم از این 4 نفر رفتن سمت خر یه نفر پاشو گرفت دیگری گوششو و... بدهکار دم خر رو میگیره با شماره 3 همه زور میزنن که خر از باتلاق بیاد بیرون در این حین از زوری که بدهکار بر دم خر وارد کرده بود دم خر کنده میشه -صاحب خر خفت بدهکار میکنه میگه ای نادان دم خر منو کندی باید خسارت بدی!-بدهکار نگون بخت میگه من حرفی ندارم بیا بریسم دادگاه هر حکمی قاضی داد قبوله-بدهکا رو طلب کارو اسب سوار با اسبشو صاحب خر با خرش و شوهر ان زن میرن دادگاه دم در دادگاه بدهکار سنگی ورمیداره و میزاره جیبش وقتی وارد دادگاه میشن بدهکار سوی قاضی میدوئه سلام میکنه و سنگ را که عین کیسه ای پر از طلا بود در جیبش نشان قاضی میده که بعله هوا مارو داشتهخ باشی این کیسه رو بت میدم قاضیم یه چشمکی میزنه که حله داش
طلب کار میاد و میگه ای قاضی این مرد از من مبلغ پولی گرفته و برنگردونده به من!قاضی رو به بدهکار میکنه میگه دفاعت چیه!بدهکار بدهی رو انکار میکنه قاضیم رو به طلب کار میگه که بعله شما باید شاهدی سندی داشته باشی همینطوری که نمیشه به فرد ((آبرو داری))تهمت زد-طلب کار که شاهد و سندی نداشت 50 سکه جریمه شد به علت تهمت که به بدهکار بده و بعدش سمت خانش رفت-
شوهر زن حامله میاد میگه که این مردک باعث شده بچه توی شکم زن من بمیره من شکایت دارم-قاضی میکه بعله حرف شما درسته برای این مشکل حکم میکنم که زن خودتو به خانه ی این مرد(بدهکار)بفرستی تا مثل روز اولش باردار بهت برگردونه!تا اون زمانم تمام هزینه های زنت با خودتو-شوهر اون زن پشیمون میشه و با خواهش و التماس !!! و دادن 500!!!سکه طلا به بدهکار راشو میکشه و میره خونش-
صاحب اسب میاد و میگه ک این مردک چشم چپه اسب منو کور کرده من غرامت میخوام-قاضی میگه درس میگی ولی باید بری نجار بیاری اسبتو نصف کنی سمتی که چشمش کوره رو به حراج بزاری هر قیمتی فروختی این مرد(بدهکار)باید پرداخت کنه-صاحب اسب از گفتش پشیمون شده بود و با پرداخت 2 سکه به دادگاه به عنوان حق قضاوت دادگاه رو ترک کرد-نوبت رسید به صاحب خر که تا نوبتش شد راهشو گرفت که از دادگاه بره بیرون قاضی رو به او کرد و گفت ای مرد اگر شکایتی داری بگو من در خدمتم مرد گفت:
دارم میرم دنبال شاهد که بگه خر من از کرگی دم نداشت
__________________
طلب کار میاد و میگه ای قاضی این مرد از من مبلغ پولی گرفته و برنگردونده به من!قاضی رو به بدهکار میکنه میگه دفاعت چیه!بدهکار بدهی رو انکار میکنه قاضیم رو به طلب کار میگه که بعله شما باید شاهدی سندی داشته باشی همینطوری که نمیشه به فرد ((آبرو داری))تهمت زد-طلب کار که شاهد و سندی نداشت 50 سکه جریمه شد به علت تهمت که به بدهکار بده و بعدش سمت خانش رفت-
شوهر زن حامله میاد میگه که این مردک باعث شده بچه توی شکم زن من بمیره من شکایت دارم-قاضی میکه بعله حرف شما درسته برای این مشکل حکم میکنم که زن خودتو به خانه ی این مرد(بدهکار)بفرستی تا مثل روز اولش باردار بهت برگردونه!تا اون زمانم تمام هزینه های زنت با خودتو-شوهر اون زن پشیمون میشه و با خواهش و التماس !!! و دادن 500!!!سکه طلا به بدهکار راشو میکشه و میره خونش-
صاحب اسب میاد و میگه ک این مردک چشم چپه اسب منو کور کرده من غرامت میخوام-قاضی میگه درس میگی ولی باید بری نجار بیاری اسبتو نصف کنی سمتی که چشمش کوره رو به حراج بزاری هر قیمتی فروختی این مرد(بدهکار)باید پرداخت کنه-صاحب اسب از گفتش پشیمون شده بود و با پرداخت 2 سکه به دادگاه به عنوان حق قضاوت دادگاه رو ترک کرد-نوبت رسید به صاحب خر که تا نوبتش شد راهشو گرفت که از دادگاه بره بیرون قاضی رو به او کرد و گفت ای مرد اگر شکایتی داری بگو من در خدمتم مرد گفت:
دارم میرم دنبال شاهد که بگه خر من از کرگی دم نداشت
No comments:
Post a Comment